- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مناجات اربعینی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
آشــفــتـهام شـبــیــه دلِ بــیقـــرارهــا بی رنگ و روست،روی تمام بهارها از آیـنـه نمیشود هـیـچ انتـظار داشت وقـتی نشسته است به رویـش غـبارها شیـریـنیِ وصال به قـدر فـراق نیست خـستـه نمیشـوم من از این انتظارها ایـن روزگـار کـفـر مـرا در مـیآورد وقـتی که بی تـو میگـذرد روزگـارها در شهر خویش بین همین کوچه ها تو را نـشنـاخـتـیم اگـر چه که دیـدیـم بـارها اصلا قـرار بود که جـمـعـه بـبـیـنـمت بــازم گــنــاه مـن زده زیــر قــرارهـا در راه انتظار تو رفـتند زیر خاک… رفـتـنـد زیـر خـاک هـزاران هـزارها حالا که خلوت است حرم، بعد اربعین ما را بـبر زیـارت شش گـوشه دارها
: امتیاز
|
مناجات اربعینی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
میرسد بر دل تو بغض صدایم یا نه؟ میشـود بـاز به درگـاه تو پـایـم یا نه؟ بـندهای آمـده با روی سیاهـش هیـئـت میدهد صاحب این خـانه بهـایم یا نه؟ از غـلامـان تو بودم هـمـۀ عـمـر بگو وقت مرگـم که رسید از شهدایم یا نه؟ تو که عمری ست در این روضه پناهم دادی میدهی گوشهای از علقـمه جایم یا نه؟ نکـند کـربو بـلا را که نـدیـده بروم اربـعـین در سفـر کربو بـلایم یا نه؟
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در برگشت به کربلا
بیرون دویدم من ز خیمه، گریه کردم رأس تو را دیدم به نیـزه، گریه کردم مـن در پـی هـر کـودک تـنـهـا دویـدم بعد از تو یک روز خوش از دنیا ندیدم آتـشْ پـرسـتـار تـن سـجــاد بــود و... کـار هـمـه اهل حـرم فـریـاد بود و... آتش به گیسوی یکی افتاد و میسوخت دربین آتش طفل تو جان داد و میسوخت از دردِ کعـب نـی، یکی فـریـاد میـزد او سـوی مقـتـل مـیدویـد و داد میـزد دستی به رخسار سه ساله قاب گردید سیـلی به گـوش کـودکانت باب گردید دیدم سکینه رو به سوی علقمه داشت "بنگرعمو جان حال ما را" زمزمه داشت آقا به تو گـفـتـم "دعـا کن من بمیـرم "تـا کـه نـبـاشـم بـعـد تو مـاتـم بـگـیـرم بـار غـمـت بر شانـه ها تا شـام بُـردم سنگ از عدوی مرتضی، از بام خوردم بزم شراب و خیزران و رأس در طشت طفل سه ساله و خـرابه، یـادِ آن دشت ما را مـدیـنـه برنـگـرداندی... بـمـانـد جاخوش به نوک نیزه ای کردی، بماند تا که سـرِ تو نـوک نـی آقـا نـشـسـتـه زینب دلش زین ماتم عظمی شکـسته یک یادگـارت در خرابه ماندْ، بی من چندین بـرابـر کرد داغـم پیش دشمن درکوفه هم برحال ما رحـمی نکردند بر آل پـاک مـصطـفی رحمی نکردند مـحـزون شـدم اما اسـیـر غـم نگـشتـم غـم روی غم دیـدم ولیکن خـم نگـشتم من هر چه دیـدم غـیـر زیـبایی نـدیـدم از قـتـلـگـاه تـو به عـرش حـقّ رسیدم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در برگشت به کربلا
با خود اینگونه بیاد آورم اینک سخنت چارهای نیست بجز سوختن و ساختنت گفتی آنروز:خدا کشته مرا خواسته است دیدم از عهد و وفایت که بخون خفته تنت گفتی آنروز:خـدا خواست اسیرت بیند دیـدم ایـام اسارت، سـرِ دور از بـدنت گفتی آنروز: کمی صبر و مصیبت باید قتلِ صبر است نصیب تو و ما و حسنت قـامتِ خـم شـده و مـوی سپـیـد آوردم همه سوغات من از این سفرم، پیرهنت همه را از سفر آوردم و شرمنده شدم کـنج ویـرانه بجا مـاند یـکی پـاره تنت حاصلم قافله ای هست به تن های کبود قـاتـلم در دل این خاک، تن بی کـفـنت یـاد گـودال تـو هـرگـز نـرود از یـادم دیدم آن نیزه چه بد بوسه گرفت از دهنت ریش ریش است هنوز این دلم از ریش خضاب آن زمان که سرت افتاد ز نِی پیش مَنَت بهـتر آنـروز نبودم که به دفـنـت بـیـنم بوریا پاره شد و چاره شد از قبر کَنَت چونکه ما را به دف و هلهله بردند به شام در عـزا عید گرفـتـند ز کـشتـه شدنت چشم بیگانه و نـاموس خـدا در اَنـظار بعد عباس فراوان شد از این غم، محنت گرچه دستانِ جسارت به اسارت دیدم یـاورِ اهـلِ حــرم شـد مـددِ مـؤتـمـنـت خیزران بوسه زده بر لب قرآن خوانت مجـلسِ کـفـر ز اعجاز تو شد انجمنت حنجر پارۀ تو کار خودش را می کرد و سپس خطبۀ سجاد که شد، هم سخنت این چـهـل مـنـزلِ ما هـدیـۀ نـاقـابلِ ما به شـهـیـدان تو و این تنِ بی پیـرهنت میروم نـوحـه کـنان بـاز از اینجا اما تا قیامت حَرَمت پُر شود از سینه زنت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در برگشت به کربلا
برگـشتـهام بـه کـربـبـلا یا اخـاالغریب بـی تو دگر فـتـادهام از پـا اخاالغـریب ای نازنین پس از تو بلا دیده خواهرت آوردهام کــنــار مـــزارت سـر تـو را از سـاربـان گرفتهام انـگـشـتـر تو را یک دم نظر نما که تن من شده کـبود از دوریـت حـسیـن گـریـبـان دریـدهام رفـتـی و بـعـد تو چـه بـلایی کـشیدهام از آتش یـهـود به سـرهـا نـشانـه است آنشب که آمدی تو به خواب سه سالهات گریان شدیم از تب و تاب سه سالهات در شهـر شام نـام تو را جـار میزدیم بر خـیـز و کن نگـاه تو حال رباب را بر دسـت او کـبودی و جای طـناب را او نـالـه از فـراق تو ای شـاه میکشد ای سـایـۀ بـلـنـد تو بر سـر بـلـنـد شـو جـانـم شـود فــدات بـرادر بــلـنـد شـو بنگـر چگـونه از غـم تو سالخـوردهام یـادم نمیرود که چه دیدم ز روی تل مـن نـالــۀ بُـنـیَّ شـنــیــدم ز روی تـل آن نانجیب خنجر خود را برون کشید
: امتیاز
|
مناجات اربعینی با سیدالشهدا علیه السلام
شبـیـه جـام، که دنـبال بـاده آمــده است برای رفعِ عطش دل به جاده آمده است دلی که اهـل نـظـر میشـوند تسـلیـمش اراده کــردهای و بـیاراده آمــده اسـت به هر طریق که می شد گذشته از همه چیز در این طریق اگر صاف و ساده آمده است به سمت طور قـدم میزنـم شبـیهِ کـلیـم بگو به کفـش، که بیاستفـاده آمده است شـریک ذرّهای از دردِ خـانوادۀ توست کسی که در پی او خـانـواده آمـده است بزرگ زادۀ عـالـم، ببـین ز سمت نجف هـزار طایفه چون بـنـده زاده آمده است به عشق ساقیِ بی دستِ کربلات، ای شاه چه قدر مستِ دل از دست داده آمده است! به جای طفلک جا مانده در خرابۀ شام چه قدر “بچّه سه ساله” پیاده آمده است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در برگشت به کربلا
آوردهام بـهــر زیـــارت کـــاروان را یک کاروان از یـاس های ارغـوان را بـالا سـر و، پـایـینِ پـا، فـرقـی نـدارد بـنـشانـدهام پیـش تو این قَـدّ کـمـان را ای کـاش نـامحـرم نبـود اینجـا بـرادر تا میتـوانـستـی ببـیـنی وضعـمـان را تو سـر نـداری، من هم آب آور نـدارم بر سینه دارم داغِ هم این و، هم آن را ای کاش میدیدی مرا، مویم سفید است بسکه شنـیـدم طعـنـههای سـاربـان را هم تو به تن داری نشان از زخم، هم من این زخم ها برده ز من تاب و توان را تـو زخـم نـیـزه داری، امـا من بـرادر دارم نشان روی جگـر زخـمِ زبان را از کوچههای کوفه خـیلی حرف دارم آوردم از آنـجـا بـرادر نیـمـه جـان را من از نفس افتادم و، تو از روی زین من کعبِ نی خوردم، تو هم تیر و کمان را هـر چـه بـلا آمـد سـرم، نـذر سـر تـو سـالـم رسـانـدم کـربـلا بـاغ خـزان را لعنت به آنکس که تو را از من گرفت و بر جان ما انـداخت، شمـرِ بد دهان را در کـوفه با خـیـراتـشان آتش گـرفـتـم هـرگـز نمی بـخـشم بـرادر کوفـیان را یک اربعـین گـشتم سپـر پـیـش بـلاها زیـر پـر و بـالم گـرفـتـم، دخـتـران را یـادم نرفته محـملت در گِـل فرو رفت یـادم نـرفـتــه نــاقــۀ بـی سـایـبــان را یــادم نــرفــتـه داغ پـشـت داغ دیــدی یـادم نــرفـتـه یـا اخـی داغ جــوان را بزم شراب اوضاع روحم را به هم زد دیدم لب غرقِ به خون را، خیزران را این زجرِ لاکردار، خیلی زجرمان داد خیلی کتک زد دخـتر شیرین زبان را دروازۀ سـاعـات، اشـکــم را در آورد آنجـا که دیـدم حـلـقـۀ نـامـحـرمـان را هر منـزلی که ایـستـادم سنگ خوردم بــالای پـشـت بـام دیــدم کــودکـان را دنـبـال رأسِ تو چِـهـِـل مـنـزل دویـدم حـالا بـبـین پـای مـنِ دامن کـشـان را از تو که پنهان نیست، خیلی گریه کردم آهـم در آورد نـالـۀ هـفـت آسـمــان را خیلی سرت را سعی کردم پس بگیرم خیـلی دلم میخـواست پیش تو بمیـرم
: امتیاز
|
مناجات اربعینی با سیدالشهدا علیه السلام
اربعـین شد باز هم از قـافـله جا ماندهام گوشۀ هـیأت من غـمدیـده تنها مـانـدهام عطر سیـبی از حوالی حـرم ها میوزد آنچنان مستم که ره نارفته از پا ماندهام
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در برگشت به کربلا
اول شـعــر تـبــرّک شـده بـا بـسـم الله ابــتـدای هــمــۀ مـرثـیـه هـا بـسـم الله هرکه دارد به سرش شور و نوا بسم الله هـرکـه دارد هـوس کـربـبلا بـسـم الله دل ما را به سـوی کربـبلایت بکـشان بوی سیب حرمت را به مشامم برسان اربـعـیـن آمـده و گـریـه فـراوان دارم بعد چل روز ببـین حـال پریشان دارم به لبم زمزمه و ذکر حسین جان دارم چـشم امـیـد به دسـتـان کـریـمان دارم روزی اشـک مرا در هـمۀ سال دهید پـر پـرواز نـدارم بـه مـنـم بـال دهـیـد گریه بر مرثیۀ زینب کبری خوب است گریه بر ذریۀ حضرت زهرا خوب است گریه بر تشنگی کودک و بابا خوب است گریه بر فاجعۀ نیزه و سرها خوب است باز هم گـریه کن زینب کـبـری شدهام اربعـیـن آمـده و عـاشق و شیـدا شدهام کـاروان اسـراء سوی حـرم آمده است حضرت عالمه بـانوی کرم آمده است با تنی زخمی و لبریز ورم آمده است با دلی پُر ز غـم و دیـدۀ نـم آمده است کاروان آمده افسوس که آب آور نیست قاسم و اصغر و شهزاده علی اکبر نیست وادی کرببلا حال و هـوایی شده است بر سر قبر حسین شور و نوایی شده است کار زینب به خدا نوحه سرایی شده است خاطرات سفرش باز تداعی شده است ای برادر به خدا بعد تو غوغـایی بود بر سر رأس تو ای شاه چه دعوایی بود دیدم از دور همه بال و پرت را بردند دیدم از دور چگـونه سپـرت را بردند شال بستـه شده دور کـمـرت را بردند ناگهـان در دل گـودال سرت را بردند اشک میریزم و یـاد غـم عـاشـورایم یـاد غـارت شـدن روسـری زن هـایـم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در برگشت به کربلا
زیـنـبـم من که عـلـمـدار غـمم بـه خــدا قـافـلـه ســالار غـمـم من که پـیـغـمـبـر رنـج و آهـم مـن سـفـیـر ابـی عـبــدالـلـهــم ریشۀ آب و گـلم با اشک است چون تسلای دلم با اشک است من بـلا دیـده تـرین زن هـستم عـهـد غـم بـا لـب دلـبـر بـستـم فــاتـح غــربـت عــاشــورایــم کــربــلا نــائـبــة الــزهــرایــم فــاطــمــه زادهام و طـاهـرهام در بـیــابــان بــلا صــابـــرهام نام من شرح تمام است به عشق روی عشاق همه سوی دمشق مدفـنم قبله عرش نـبـوی است بارگـاهـم چو حریم عـلـویست دسـت بـــوســـم حـــرم آل الله خـون مـن خـون رگ ثــار الله حــال دلخـسـتـه و زار آمـدهام بــهــر دیــدار نــگــار آمــدهام سینه پر آتش و لب ها خاموش مانده سوغات سفر در آغـوش بهر من مانده به جز روی کبود زان سفر پـیرهـنی خـون آلـود یــاد دلــدار، دلـم غــرق مـهـن قـلـب من پـاره تر از پیـراهـن شرح غـمـهـا و مصیـبـات کنم سخـن از غـربت سـادات کـنـم قـسمتم رنج و بـلا شد ای وای صبح تا عصر چهها شد ای وای ز غـریـبی سخـنـم قـاصـر شد شـاه مظلـوم «بِـلا ناصِر» شد چه بگویم من از آن وضع عجیب نـالـۀ اَیـنَ زهـیـر، اَینَ حـبـیـب بـاغ شـد طـعـمـۀ طـوفـان بـلا مَصـرع لالـه بود کـرب و بلا اولیـن لالـه، چـسـان پـرپر شد اربــاَ اربــا بــدن اکــبــر شــد بـعـد از او یـاسمن از هم پاشید جـسم پـور حـسن از هم پـاشید شد شـدائـد ولی آن دم احساس کامد از علـقـمـه صوت عباس بعد از آن رشته احساس گسست تیرکین ساقه یک غنچه شکست مرغکـی را ز جـفـا پَـر کندند روی دست پـدرش سـر کـندند دور تـا دور حــرم نـا مـحــرم یک کمر تا شده از این همه غم آمد و دست به قـلبـم بـگـذاشت پـردۀ صبـر به کَربَم بگـذاشت ترسش این بود که گردم بی تاب شــدّت داغ کــنــد قــلــبــم آب خـم شـد و زیـر گـلـو بـوسیـدم بعد از آن لحظه چه غمها دیدم دیـدم « ابـدانِ بِلا اَکـفـان» را بـیـن صـحــرا ورق قــرآن را آسمان گـشت دگر تـیـره و تار عرش تا فرش همه گرد و غبار دیـدم از تـل هـمـۀ غــوغــا را جــلــوۀ غـربـت عــاشــورا را یک سری روی نی آویخته بود بین یک دشت بدن ریخـته بود به خـدا نـور دو عـیـنـم گـم شد زیر سُم جـسم حـسیـنـم گم شد باب بیحـرمـتی آن دم شد باز بـا اسـارت سـفــرم شـد آغــاز کی مصیبات زمین گـیرم کرد به خـدا داغ حسیـن پـیـرم کرد دشمن و مستی و شادی کردن من و از جسم حسین دل کندن بیحسین رفتم از این کرب وبلا جـانـب کـوفـه و آن شــام بــلا صاحب روضه مکـشوفـه شدم قــد خـمـیـده وارد کـوفـه شـدم بعـد هـجـران سه روزه با یـار دیدمش سوخته رخ نیزه سوار بیجواب است سوالم ز وصال قرص مه بود چرا گشته هلال سخت بگـذشت برایم یک داغ کـه در آورد صـدایـم یک داغ داغ آن مــیــکــدۀ ابــن زیـــاد مـجـلـش عـشرت آن بـد بنـیـاد صحنهای دیـدم و بی تاب شدم از خـجـالـت بـه خـدا آب شـدم مُردم از بی کسی و زنده شدم پیش طفـلان همه شرمنده شدم گـشتم از عـقـده و کردم تبعـید جـانـب شـاه بـلا، کـاخ یــزیــد من و هشتاد و چهار گـلـدستـه ره چهل منزل و طفلان خسته کاخ حـمراء و بیابان و عطش چـشم سقا و یـتـیـمان و عطش عزم بشکستن غـیرت ای وای کعب نی سیلی و تهمت ای وای رأس در صندوق و گه بر نی بود در پیش سینه زنان، روی کبود بسکه سر،بازی این مـردم شد وای دیگر شب و روزم گم شد لطمهای سخت به سادات رسید ره بـه دروازۀ سـاعات رسـیـد نـام دروازه که سـاعـات نبـود جای تـسبـیـح و عـبـادات نبود پـایـگــاه هـمـه رقـاصـان بـود جـایـگـاه طـرب مـسـتـان بـود بعد تجـهـیـز سه روزه با ساز کـوچه گـردی حـرم شد آغـاز هـمـه ابـعـاد جـفـا سـنـجـیـدنـد چـه مـسیـری بَرِ ما بُـگـزیـدند دم دروازه و بــازار شــلـــوغ حـرفـهـای بـد و الـقـاب دروغ بینـشان فحش دمِ رایجـی است کمترین تهمتشان خارجی است بـد تـرین لـحـظـه برایم آن بود رَهَم افـتـاد در آن کـوی یـهـود ریـشـۀ هـرچه حـیـا را کـنـدند پــردۀ مـحـمـل مـا را کـنــدنـد سنگ کین از همه سو برسرریخت وان یکی آتش و خاکستر ریخت از حرارت همه پیکرها سوخت دامن و گیسوی دخترها سوخت درد، بـسیـار و نـدارم مـونـس من نگـویم سخنی زان مجـلس خیـزران دستِ ز نسلِ نـمرود یک سر و تشت و لبی خون آلود آنـقـدر چـوب لـبـانـش بـوسیـد ضـربـه، شـیـرازۀ لبـهـا پاشید بـوسـه گـاه نـبـوی شـد ویـران کــرد تـغــیـیـر صـدای قــرآن شدم ازغصه دگر خانه خراب دور تا دور سرش غرق شراب حـال با ایـنـهـمـه غــم آمــدهام بـا قــد و قــامــت خــم آمــدهام اربـعـیـنی غـم و محـنت دیـدم من چهـل روز مصیبت دیـدم کـنج ویـران گـل لاله جـا ماند حیف در شام سه ساله جا ماند کـو؛ که هـنـگـامـۀ امـداد شـده گــریـه کــردن دگـر آزاد شـده
: امتیاز
|
مناجات اربعینی با سیدالشهدا علیه السلام
باید نشست و از برکـاتى چنین نوشت تا روز حشر از حسناتى چنین نوشت از کـشتـى وسیع نجـاتى چـنین نوشت از شور بهتر از عرفاتى چنین نوشت بر گردن جهان تـشیـع چه دیـنى است این شور بى مقایسه حج حسینى است کى دیـده است جمعـیتى اینچـنین بگـو شور و شعـور و تربیتى اینچـنین بگو یک مکـتـب و اهـمیـتى اینچـنین بگـو کى دیده است تـسلیـتـى اینچـنین بگـو پاى پیاده در دل صحرا به شوق کیست؟ گر خـوانمش قـیـامت دنیا بعـید نیست این رستخیز عام که درسى حماسى است یک مکتب مجرب انسان شناسى است رزمایش بزرگ عبـادى سیـاسى است این کار ریشه ایست پیامش اساسى است بیسابقه ترین تجمع روى زمین شده است حالا مدال وحدت ما اربعین شده است این اربعـیـن هـمایشى از اتحاد ماست یک پرده از نمایش یوم الجهاد ماست مقـیـاسى از تلاطـم مـردم نهاد ماست این اربعین نشانه اى از اعـتقاد ماست ما سالهاست عاشق یک بیکـفن شدیم تاثیر عاشقى است که دور از وطن شدیم اول نـجـف مـقـابـل مــیـخـانـۀ عــلـى جـامــى بـزن ز بـادۀ مـسـتـانـۀ عـلـى اذن دخــول پـشـت در خــانــۀ عــلـى زآنـجـا سـپـس زیـارت دردانـۀ عـلـى باید ولى شناخت سپس جان به کف گذشت باید براى کرب وبلا از نجـف گذشت وقت وصال مى طلبـد دل به جـاده زد موکب به موکب از لب پیمانه باده زد بایـد در این مـسیـر قـدم بـى اراده زد بـوسـه بـه روى تـاول پـاى پـیـاده زد عـاشق شدن وسیـلۀ آواره بـودن است آوارگـى نـتـیـجـۀ بیـچـاره بودن است مـردم دلى به سـوى قـرن میبـرنـد آه جان هاى مست را سوى تن میبرند آه سـر را براى کـشته شدن میبـرنـد آه دنبـال خـویـش بچه و زن میبـرنـد آه شکر خـدا که غذاى فراوان رساندهاند زوّار شـاهِ تـشنـه که تـشنـه نـمانـدهاند پـاى پُـر آبـلـه غــم مـرهــم نـداشـتـنـد چـیـزى براى طى سـفـر کـم نـداشتـند زن هـاى این پـیـاده روى غـم نـداشتند یک لحظه ترس در دل خود هم نداشتند یک لحظه چادر از سر یک زن جدا نشد یک گـوشـواره دردسـر گوش ها نشد بعد از حسین جوشش مکتب شروع شد خونش که ریخت گریۀ هرشب شروع شد در بین دخـتـران حـرم تب شروع شد یک اربعین رسالت زینب شـروع شد گرچه به روى ناقـۀ عـریان سوار شد حـیـدر شد و خـطـبۀ او ذوالـفـقـار شد مرثیه را به وادى کوفه رساند و رفت او سنگ خورد ولى خطبه خواند و رفت در بین کوچه چادر خود را تکاند و رفت ابن زیـاد را سر جـایش نشاند و رفت کـاخ یـزید را به سـر او خـراب کـرد و یک تـنـه به جاى همه انـقـلاب کرد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در برگشت به کربلا
ای که در چرخ وجودی آفـتابم یا حسین آتش داغ تو کرد آخـر کـبـابم یا حسین ای بهـار مـعـرفـت ای آفـتـاب زندگی روز و شب از داغ تو در التهابم یاحسین ای شهید شاهد ای سردار و ای سالار عشق بـعـد تو من پـاسدار انـقـلابـم یا حسین آسمان گرچه به سوی تو سبو بگرفته است میدهد داغ لب خشکت عذابم یاحسین من گرفتم از عدو پیراهنت را عطر آن برده از جان و دل من صبر و تابم یاحسین گرچه مشگل بود داغ یک گلستان گل ولی صبر خدمت کرد هرجا در رکابم یاحسین من به چشمم دیدهام جان دادن پروانه را از غم پروانهات شمعی مذابم یاحسین بس که گلریزی نموده غنچهات قبر تو را من ز حال دخترت در اضطرابم یاحسین بر«وفایی» التفاتی کن که میگوید مدام خاک بوس آستانت کن خطابم یاحسین
: امتیاز
|
مناجات اربعینی با سیدالشهدا علیه السلام
کـاش پـایِ دلِ ما هـم به نـوایـی برسد اربعینی، حرمی، کرب و بـلایی برسد آری آقـاتر از آنی تو که راهـم نـدهی دارم امـیـد که از دوست نـدایـی برسد خـاک پای همه زوّارِ تو روی چـشمم این غباری است که از تازه هوایی برسد در دل این همه جمعیّت مشتـاق گُـمـم مگـر الطاف کـریـمی به گـدایی برسد من هـم انـگـار گُـل گـمـشـده دارم آقـا شاید از حنجـر بُـبـریـده صدایی برسد این همه مـرهـم پا، پـیـشکـشِ زوّارت به یـتـیـم تو نـشـد مـرهـم پـایـی بـرسد کاش از کعبه بخوانند مرا کرب و بلا یا که از کرب و بلا، حکم ولایی برسد هـمـه آمـادۀ لـبـیـک به اربـاب شـویـم که هنوز از لب خشکـیده نـدایی برسد یـالـثـارات! مـهـیـای قــیـامـی بـاشـیـد که زمـان طلبِ خـون خـدایـی بـرسـد پای شش گوشۀ تو عرش الهی است حسین کِی شود عاشق دلخسته به جایی برسد روزیِ ما اگر این فرصت دیـدار نشد کاش از مشهـدتـان اذن رضایی برسد نیـمه شبهای بقـیـع نـیـز صفـایی دارد کاش بر قبر حسن صحن و سرایی برسد
: امتیاز
|
مناجات اربعینی با سیدالشهدا علیه السلام
هوای اربـعـیـن دارد دل بیچـاره ام یـارا نگاهی کن نگـاهی کن دل بیچـاره ما را نمی دانم دوبـاره می رسم تا کـربلا یا نه کنم جاری به لب آقا قسم بر جان زهرا را همین حالا ببر ما را بهشت کربلای خود چه تضمینی ست تا بینم طلوع صبح فردا را نـیَـم لایـق، نیَـم قـابل، ولی آقا قـبولم کن که چون قطره در آن وادی ببینم صحن دریا را بده اذنی که تا هستم در این دنیا دراین دنیا ببینم من دوباره کربلا آن شور و غوغا را غرض این بود یا مولا نگاهی سویم اندازی وگرنه از قدیم احسان نمودی بی سر و پا را
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام موسی کاظم علیهالسلام
اي که سـر تا به پا صفـائي تو گـل گـلـزار مـصـطـفـائـي تـو هــمـۀ کــائـنــات مــي دانــنــد هـفـتـمـيـن حـجّـت خـدايـي تـو چشمۀ جود و رحمت و کرمي گـوهـر بـحـر کـبــريــائـي تـو مـالـک يک جهـان دل همه ای بس که محبوب و دلـربائي تو اي طـبـيـب دل هـمــه يــاران که بـه درد هــمــه دوائــي تـو شـاد شـد از قـدوم تـو هـسـتـي اي که غـمخـوار ما سوائي تو هرکسي ديد چهره ات را گفت آيـت شـمـس و والضحـائي تو اي کـه آئـيـنـۀ پُــر از نــوری کعـبـۀ عـشـق و حـق نمائي تو آمـدم بـا بـضـاعـت مــزجــات که فـرستم به مقـدمت صلوات به خـدا جز خـدا گواهي نيست که مرا جز تو تکيه گاهي نيست ای پـنــاه هـمـه پـنـاهـم بـخـش که به غير از درت پناهي نيست جـز فـروغ مـحـبـت و کـرمت شب ما را دگر پـگـاهي نيست گـر چـه در آسـتـان احـسـانـت مثل من عـبد روسيـاهي نيست به نگاه تو جان دهم اي دوست در بـساطم اگر که آهـي نيست گـه مـيــلاد تــو مـرا عــيــدي هيچ چيزي به از نگاهي نيست اي که در آسمان دانش و عـلم بهتر از جلوهي تو ماهي نيست آگهـم من که سـوي قـرب خـدا غـير راه تو هـيچ راهي نيست آمـدم بـا بـضـاعـت مــزجــات که فـرستم به مقـدمت صلوات هرچه گويم به مدحت تو کم است عاجز از وصف و مدح تو قلم است ديگر از حق چه نعـمتي طلبـم که ولاي تو بهـترين نعـم است هر که مـسکـيـن آستـان تو شد نزد خلق و خداي محترم است کـار مـا شـد گـدائـي از در تو عادت و خوي و خلق تو کرم است گر چه دور از حريم تو هستيم دل ما چون کـبوتر حـرم است اي که دريای سيـنه ات ز ازل منبع علم و بينش و حکم است جـز خـدا هر که مـدح تو گويد به خـداونـدي خـدا که کم است تو گـل بوستـان عـشـقـي و من که دلم همچو غنچه سر بهم است آمــدم بـا بـضـاعـت مــزجـات که فـرستم به مقـدمت صلوات
: امتیاز
|
مدح امام موسی کاظم علیهالسلام
باز شوری ز سر می زند سر شور شیرین لبی پر زِ شِکّـر عــقــل اقــدم، امــام مــقـــدّم در حـدوث زمـانـی مــؤخّــر در شریعـت، تو هـفـتم امامی حـاکـم و معـنـی چـار دفـتــر
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام موسی کاظم علیهالسلام
گلاب عشق وضو کن که روز شیدایی است جهان انس و صفا را ببین تماشایی است سلام کن تو به آن هفتمین امام ای دوست سلام کن که سلامت ز عشق و زیبایی است
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام موسی کاظم علیهالسلام
اگر بر آید چو مرغى ز پیکر خسته ام پر پرم سوى بارگاهى که باشد از عرش برتر به بارگاهى رفیعی، که جن و انس و ملائک براى خدمت کند رو، به عرض حاجت زند در به بارگاهى که یوسف گرفته دست توسل بر آستانى که آن را گرفته یعقوب در بر خلیل را کعـبـۀ جـان، ذبـیح را قـبـلۀ دل مسیح را بیت اقصى، کلیم را طور دیگر هزار داوود آنجا زبور برگرفته بر کف هزار عیسى بن مریم نهاده انجیل بر سر بریز هست خود از کف، بر آر نعلین از پا بیا چو موسى بن عمران به طور موسى بن جعفر امـام مـلـک ولایـت، چـراغ راه هـدایت محیط جود و عنایت، چراغ و چشم پیمبر امام کـلّ اعاظـم که کـنیـۀ اوست کـاظـم نظام را گشته ناظم، سپهر را بوده محور حدیث خُلق خصالش، حکایت خُلق احمد کلامى از کظم غیظش، روایت عفو داور مقام والاى او بـین، نیا و ابـنـاى او بـین هم اوست شش بحر را دُر، هم او یَمِ هفت گوهر ثناى او روح قرآن، ولاى او کل ایـمان نداى او حکم احمد، عطاى او جود حیدر عجب نه گر ابن یقطین، به پاى جمّالش افتد جمال، جمّال او را ز جان ببوسد مکرّر پیامى از اوست کافى که روح صد بُشر حافى ز چنگ دیو هوسها زند به سوى خدا پر درود بر خانـدانش، سـلام بر دود مـانش تمامى دوستـانش هماره تا صبح محـشر به حبس دربسته طورش، به از تمام افلاک نورش چه غم اگر خصم کورش، ندارد این نور باور نـیـاز آرد نـیـازش، نـمـاز آرد نـمـازش شرار سوز و گدازش، گذشته از چرخ اخضر صبـا بـیـاور غـبارى ز دامن کاظـمینش مگو کنم از شمیمش مشام جان را معطر دلـم بود زائـر او، نـشسـتـه بر حـائـر او مزار او راگرفته، چون جان پاکیزه در بر زحبس در بسته بخشد به خلق عالم رهایى به قعر زندان نهد پا ز اوج گردون فراتر تمام خلقت هـمیشه کـنار خـوان عطایش وجود هستى هماره به بحر وجودش شناور
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام موسی کاظم علیهالسلام
وجود آمده رشک بهشت، سرتا سر به یمن مولد مسعود مـوسی جعـفـر امـام کـلّ اعـاظـم، ولـی حـقّ کاظم که کظم غـیضش یادآورد ز پیغمبر به جعفر بن محمّدi عطا شده پسری که بوده است به پیر خرد هماره پدر تمام جـن و ملک، فـدای آن مـوسی که بود گوشۀ حبسش ز طور نیکوتر امام هفتم، کز هشت خُلد و نُه افلاک رسد نداش که دَه عقل را تویی رهبر خدیـو هستی کز یک اشـارهاش آید قدر به جای قضا و قضا به جای قدر چـراغ دودۀ احـمـد کـه دیـدۀ دل را فروغ اوست به هر صبح و شام روشنگر به عـزم طوف حریم مقدّسش دارند هماره قـافـلۀ دل، به کـاظمین سفـر چگونه وصف امامی کنم که در قرآن خـدای عـزّ و جـلّ آمدش ثـنا گـستر شرف بس است همین خاک پاک ایران را که زیر سایۀ فرزند اوست این کشور گرفته شهر قم از دخت او شرف آنسان که خاک پاک مدینه ز دخت پیغمبر بود بهشت خراسان، ز مقدم پسرش چنانکه خاک نجف راست فیض از حیدر اگر ولاش نبـاشد، عـبـادت ثـقـلـیـن به صاحبش ندهد سود در صف محشر گـدای درگه اویـنـد اسفـل و اعـلـی رهـین منّـت اویند ز اصغر و اکـبر هم اوست باب حوائج هم اوست باب مراد مراد و حاجت خود را بگیر از این در خوش آن غبارکه برخاک او رسید و نشست خوش آن نسیم که از کوی او نمود گذر خوشا دلی که بگردد به گرد تربت او خوشا کسیکه بگیرد مزار او در بر زمـام سلـطنـتـم گر دهـنـد، نـسـتـانم مرا خوش است گدایی به کوی آن سرور اگر به جبهۀ خـورشید پای بگـذارم گمان مبر که از این آستان بگیرم سر ز اهـل بـیـت نـگـردد جـدا دلـم آنـی جـدا کـنند اگر جان هماره از پیکـر چراغ بزم عزای حسینیان «میثم»! مه جمال منـیرش بود به مـاه صفر
: امتیاز
|
مدح امام موسی کاظم علیهالسلام
وارث مُـلک تـبـسم، کاظم است عشق عالمتاب هفتم، کاظم است آفـریـنـش، سـوره ای از مهر او بر لب هستی، تبـسّم کاظم است مُصحف اخلاص و قاموس یقین بحر عرفان را تلاطم، کاظم است مُـقـتـدای آسـمـان مـردان سـبـز قـبـلـۀ آئـیـن مـردم، کـاظـم است تـرجُــمـان وحــدت دل هـای مـا تابش مِـهـر تـفـاهـم، کاظم است آسمان! تبریک، فصل هفتم است مِهر عالمتاب هـفتم، کـاظم است
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
در کـوچه پـای آمدنـش تـیـر میکـشد از سمت گـوش تا دهـنش تیر میکشد این طفل هر زمان که به در میکند نگاه بی وقـفـه چـارچوب تنش تیر میکشد مـادر چـقـدر دلنگـران سکوت اوست فـهـمـیـده سیـنـۀ حـسنـش تـیر میکشد نام حسن ردیف غزلهای غربت است حتی ردیـف تَن تَ تَـنـَش تیر میکشد این بار زهـر کـینه بر او کارگـر شده هی لخته لخته هی دهـنش تیر میکشد زینب نـشستـه پـارۀ تن را نظـاره گـر با هر نفـس نفـس، بـدنش تیر میکشد از بس که گریه کرده در این ماتم عظیم چـشمان خیس سینه زنش تیر میکشد شـاید که یـاد کـربـبلا میکـنـد حـسین وقـتی که دارد از کـفـنش تیر میکشد
: امتیاز
|